بلبلی از جلوه ی گل بی قرار
گشت طربناک بفصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز خواند
رقص کنان بال و پری برفشاند
بیخود از این سوی بدانسو پرید
تا که بشاخ گل سرخ آرمید
پهلوی جانان چو بیفکند رخت
مورچهای دید بپای درخت
با همه هیچی، همه تدبیر و کار
با همه خردی، قدمش استوار
ز انده ایام نگردد زبون
رایت سعیش نشود واژگون
قصه نراند ز بتان چمن
پا ننهد جز بره خویشتن
مرغک دلداده بعجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
خنده کنان گفت که ای بیخبر
مور ندیدم چو تو کوته نظر
روز نشاط است، گه کار نیست
وقت غم و توشهٔ انبار نیست
همرهی طالع فیروزبین
دولت جان پرور نوروز بین
هان مکش این زحمت و مشکن کمر
هین بنشین، میشنو و مینگر
نغمهٔ مرغان سحرخیز را
معجزهٔ ابر گهرریز را
مور بدو گفت بدینسان جواب
بر هر جائیکه سرنهم مسجود او است
در شش جهت و برون شش، معبود اوست
باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد
این جمله بهانه و همه مقصود اوست
"مولانا"
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین
بی تو بودن درد دارد
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است
صعب العلاج یعنی همین
"فریدون مشیری"
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
"مولانا"