ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
"مولانا"
گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
اندوه...
که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس...
که مهتاب شدی وقت سحر
"فریدون مشیری"
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که با آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
"احمد شاملو"