سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام .

لاجرم در این هیاهو گم شدم .

من که خود افسانه میپرداختم ,

عاقبت افسانه مردم شدم !

ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم از تو پر آوازه بود .

تا در آغوش تو راهی داشتم ,

چون شراب کهنه شعرم تازه بود .

در پناهت برگ و بار من شکفت ,

تو مرا بردی به شهر یادها ,

من ندیدم خوشتر از جادوی تو ,

ای سکوت ای مادر فریادها 

گم شدم در این هیاهو گم شدم ,

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را میداشتم ,

زندگی پر بود از فریاد من !

فریدون مشیری



افسوس

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی می کشم از پنجره سر

اندوه...

که خورشید شدی تنگ غروب

افسوس...

که مهتاب شدی وقت سحر

"فریدون مشیری"

برای مطالب بیشتر کلیک کنید...